• لطفا در پنل مديريتي خود به قسمت فهرست ها برويد و منوي خود را ايجاد كنيد!
تاریخ : 2020/11/26 - 14:51
روایتی از فریدون شایان نیا فعال فرهنگی شهرستان اندیمشک

نسیم خنکی لای پنجره های نیمه باز کلاس می خزید و صورتمان را نوازش می داد معلم دست به گچ […]

نسیم خنکی لای پنجره های نیمه باز کلاس می خزید و صورتمان را نوازش می داد معلم دست به گچ برد تا روی تخته کلاس موضوع درس را یادآوری کند که ناگهان معاون مدرسه سراسیمه وارد کلاس شد و اعلام کرد مدرسه تعطیل است بچه ها به سمت در هجوم بردند اما معلم با خونسردی مانع شد و اصرار به برگزاری کلاس داشت معاون مدرسه وقتی دید خواسته اش بی فایده است گفت حداقل بچه ها را به حیاط مدرسه ببرید وضعیت قرمز است وقتی اوضاع آرام شد به درس خود ادامه بده بچه ها به سمت حیاط مدرسه رفتند معلم همه را گوشه ای جمع کرد و بچه ها را به آرامش دعوت کرد که نگران نباشند به زودی حمله هوایی پایان می یابد ناگهان صدای انفجاری معلم را در جای خود میخکوب کرد و دود حاصل از انفجار که سمت راه آهن بود پشت فضای مدرسه را پر کرده بود معلم چاره‌ای جز تعطیلی نداشت برای همین هم به بچه ها گفت آرام و با احتیاط به منزل خود بروند و خودش هم اولین نفری بود که مدرسه را ترک کرد با عجله خود را به منزل رساندم دلواپس خواهر کوچکم بودم که به شدت از این گونه حملات می‌ترسید منزل ما با مدرسه فاصله زیادی نداشت خیابان شهید رضایی در حدود ۲۰۰ متری مدرسه … در منزل به جز من دو برادر کوچکترم با مادرم و خواهر کوچکم زندگی می کردیم یعنی بزرگ خانواده مثلاً من بودم که ۱۴ سال بیشتر نداشتم پدرم و هر دو برادر بزرگترم جبهه بودند به خانه که رسیدم مادرم و بچه ها گوشه حیاط ایستاده بودند من هم کنارشان رفتم و دلداری شان می دادم کم کم شدت حملات دشمن بعثی زیاد تر می شد به مادرم اصرار کردم که منزل را ترک کنیم و به سمت پارک شهید حاجی پور که در نزدیکی منزل ما بود برویم اصرارم نتیجه بخشید و به سمت پارک رفتیم و عده زیادی با خانواد هایشان در پارک بودند اغلب می‌دانستند که هواپیماها در صدد آسیب رساندن به مراکز مهم شهر بود و مردم عادی برای ایشان چندان اهمیت نداشتند به زیر درختی تکیه دادم و به آسمان خیره شدم و مشغول شمردن هواپیماها بودم که به نوبت چهارتا چهارتا در آسمان ظاهر می‌شدند ۵۲ هواپیما در آسمان اندیمشک مسلط بودند چند هواپیما هم در اطراف آن در ارتفاعات پایین تر پرواز می کردند یکی از آنها به قدری پایین بود که خلبانش را به وضوح میدیدم ترس به همه کودکانی که آنجا بودند مستولی شده بود برخی تصور می‌کردند که هواپیما در صدد موقعیتی است تا بمب هایشان را بر سر مردم بریزد برخی نیز می‌گفتند پرواز این هواپیما نمایشی است و سعی دارد توپخانه‌های ضدهوایی را مشغول خود کند تا بقیه هواپیماها ماموریت خود را انجام دهند سرانجام پس از ساعتی طولانی حملات هوایی پایان یافت تمام هواپیماها آسمان شهر اندیمشک را ترک کرده بودند به جز همان هواپیمایی که در ارتفاعات پایین پرواز می کرد و همه را محو تماشای خود کرده بود اما طولی نکشید تا خلبان هواپیما پرنده اش را در آسمان رها کرد و با چتر نجات در آسمان معلق ماند عده‌ای به سمت هواپیما که به نظر می‌رسید پشت سیل بند سقوط کرده بود هجوم بردند و من هم خیلی دلم می خواست هواپیمای ساقط شده را از نزدیک ببینم اما ترجیح دادم مادرم و بچه ها را تنها نگذارم بنابراین با آنها به سمت خانه حرکت کردیم….

دوهفته میشد که از ماجرای حملات هواپیمایی عراق به اندیمشک می‌گذشت به محل اعزام به جبهه ها راهی شدم اما نتوانستم ثبت نام کنم زیرا برادرم سفارش کرده بود که نام مرا به علت سن کم در لیست اعزامی ها ننویسند چاره ای نداشتم که دست به شناسنامه ببرم و شناسنامه ام را سه سال بزرگ کردم و از آن کپی گرفتم کپی شناسنامه مخدوش را به پایگاه بسیج شهرک بهرام که منزل خواهرم در آنجا بود بردم زیرا آنها نه مرا می شناختند و نه برادرانم را …و بالاخره موفق شدم و چند روز بعد به پادگان قدس دزفول اعزام شدیم…

بخشی از خاطرات نوجوانی
راوی : فریدون شایان نیا

اخبار ایران و جهان

اخبار خوزستان

Untitled Document